محل تبلیغات شما

دنیای رنگی من



عامممم :|
سلام :|
کسی هس ؟
خاااب چخبرا ؟ با کرونا چه میکنین ؟ می سازین باهاش یا می سوزین ؟؟؟
من که فارغ ز جهان اصن بیخیالم :| نمیترسم ازش
ولی خب بیخیال که میگم منظورم این نی که رعایت نمیکنم :/ رعایت میکنم ولی استرس هم ندارم ^^
شما هم راحت باشین ، بدون استرس به کارهای هر روزتون برسین فقط بیشتر از قبل مراقب خودتون و عزیزانتون باشین :) ♥
اون بالایی ها ب فکر ما نیسن ، خودمون باید ب فکر خودمون باشیم تا این غول سیاه کثیف رو شکست بدیم :)
و پیروز میشیم مگ نه ؟
خب مث اینکه امسال همه چی دس به دست هم دادع تا تعطیلی ها زاییده شن *-*
#زایش_تعطیلات :/
با این وضع تا 15 اسفند ک تعطیله ، بقیش هم دیگ فک نکنم کسی برع بعد هم خو عید و تعطیلات نوروز :/
کلااااا تعطیلی بهمون خوردع *-* و با این حساب امتحانات نوبت دوم و امتحان نمونه و تیزهوشان هم میفتن احتمالا اواخر بهار یا تابستون :/
عررررررررر
عاااا راستی پیج اینستام به این آدرس sita_17th پرید :" مجبور شدم یکی جدید زدم ب این آدرس: setayesh0_83
فالو بنمایید ^^
#ده_روز_تاتولدم *-*
وعیییییییی خبر بعدی اینکه من به زودی به دنیااااااااا میام *-*
اآآآآآه 15 سال پیش من موقع اذان صبح تو 17 اسفند ماه 1383 در نصف جهان به دنیااا اومدم و صدای عررر زدنم بیمارستان شهید صدوقی را پر کرد T~T
( چه اطلاعات دقیقی :/ )
#سه_روز_تاتولدصبا
#شش_روز_تاتولدبارانآ
تولدتون پیش پیش مباااارک لاواااام ^^
فق تف تو شانس سه تامون که امسال تولدهامون مصادف شد با حضور #کرونا در ایران :||||
عررررر راستی چن روز پیش دلم گرفتع بود گریم گرف بخاطر این بود که دلم واس #پرستو تنگ شدع بود ، یهو این جمله اومد تو ذهنم سریع نوشتمش تا یادم نرع :
"شُدَم اون بَچّه ایـ کِه هَرچِقَدر نِق میزَنِه هیچکی نِمیفهمه چِشه"
استوری اینستام هم گذاشتمش .
راستی چند روز پیش یه مقاله نوشتم به اسم #تبعیض_جنسیتی بصورت پاورپوینت درستش کردم انقد خوب شد *-*
تبعیض جنسیتی یکی از بزرگترین دغدغه های زندگیمه و باعث شد من بشم یه #فمینیست !
به امید روزی که این نابرابری که بین زن و مرد تو جهان بیداد میکنه از بین برع !
+کس دیگ ای پیدا میشع که فمینیست باشع ؟؟؟
+بزرگترین دغدغه ی زندگیتون ؟


سلام رفقا ^^
چطورین ؟
من که خوبم خدا رو شکر
امروز رفتم دندون پزشکی یکی دیگ از دندونامو هم پر کردم . دیروز رفتم واسه اولین بار یکی رو پر کردم . باید قیافمو وقتی آمپول بی حسی رو دیدم می دیدین XD خیلی ترسیده بودم
اخه اولین باری بود پام به دندون پزشکی باز شد :|
وقتی هنوز نوبتم نشده بود رو صندلی فقط هی صلوات می فرستادم :/ با بسم الله رفتم تو مطب دکتر XD
ولی خب انتظار نداشتم انقدر درد آمپول کم باشه
وجدانااااااااااااا دردش خیلیییییییییییی کم بود
یعنی شاید اگ زیاد حواستو جمع نمیکردی اصن نمی فهمیدی آمپول زدی .
بعدشم که بی حس و هیچی نفهمیدم
الان هنوز گوشه ی لبم بی حسه و حس میکنم سنگینی میکنه
ولی خب تجربه ی باحالیه
دوسش دارم *-*
طبق گفته ی منشی همین هفته یا شاید هفته ی بعد برم واسه ارتودنسی *-*
دو فکم رو هم بالا هم پایین باید ارتودنسی کنم
خدا رو شکر نیازی به کشیدن دندون نبود :)
فردا تو مدرسه زنگ اخر مراسم عزاداری داریم :"
خیلیییییییی خوشحال شدم که فهمیدم زنگ اخرع چون رسما فردا روز تعطیلیه
زنگ اول قران که هیچی
زنگ دوم ورزش
زنگ سوم هم علوم که پرید D:
ی زنگ هم فردا کلا با سوگند میرم بیرون
عشق زندگیمه *-*
خیلی می دوستمش :)
#سوگندم ♥
#اسمام ♥

سلاااااااااااام
چطورمطورین ؟ من که عالی عالی اممممممم
امروز خیلی حس خوبی دارم :)
خیلی خوش گذشت امروز تو مدرسه ، امروز واسه اولین بار ( البته نه اولین بار :/ ) تو ایذه برف اومد *-* تصورتون از اینکع میگم برف اومد این نباشه که واقعااا برف اومد :| نه یه دونه های کوچولو موچولو مث تگرگ تقریبا که وقتی میومدن پایین زود آب می شدن :|
بعد ما هم زنگ اخر معلم نداشتیم رفتیم تو حیاط دستا همو گرفتیم و می دویدم و جیییییییغ و رقص و دست *-*
انقدر حال داد *-* زیر بارون خیس شدیم می دویدیم دستا هم تو دست هم *-*
بعد رفتیم داخل کلاس و آهنگ می خوندیم بلــــــــــند . بچه ها کلاسا دیگ هم فقط اعتراض می کردن و ما هم عین خیالمون نبود :|
خیلیییییییییی بیشتر از خیلی خوش گذشت ^^ یاسی و فاطیما هم آشتی کردن ^^ از دیروز قهر بودن سر ی چیز چرت کوچیک
فاطیما گریه ش گرفت رفت واسه صلح پیش یاسی بعد یاسی بغلش کرد *-*
بعد امروز آقای شهولی نمیدونم چرا نیومد دنبالمون برا برگشتن ، منم نمیدونستم نیومده هی می گشتم دنبال مینی بوس یاسی هم باهام بود میخواست اسما رو ببینه (رو اسما کراش زده :| ) می بینم هستی یکی از بچه ها هفتمی از تو ی مینی بوس دیگ برام دست ت میده . مینی بوس هم داشت می رفت :|
منو یاسی هم بدووووو دنبال مینی بوس :/
بعد ی شیر دادم آقای چهارتنگی راننده مینی بوسه :| (امروز بهمون شیر دادن )
بعد هی میگفت نمیخوام مرسی منم می گفتم نه بخورین مفیده براتون :/
بچه ها هم خو از خنده ریسه می رفتن انگار من دلقکشونم :||||
بعد بهم گفت بیا بشین رو صندلی کنارم بهم بگو کجا برم ، هرجا تو گفتی میرم
بعد منم ذوووق *-* رفتم نشستم
بچه ها هم همه اینجوری از پررویی من 0.0
بعد به خواسته ی من احترام گذاشت و اول رفتیم محمد رسول الله و لج بچه های نوراباد دراومد
XD
دیروز ساعت 2 و نیم رفتم تولد انسیه که خونه مامان بزرگ مونا آنا قرار بود براش بگیریم . همونطور که میدونین انسیه نمیدونست میخوایم براش تولد بگیریم و قرار بود سورپرایز شه . وقتی من رفتم مونا و آنا و مریم و ساینا (دخترعمه مریم) همونجا بودن . مریم داشت تزیین می کرد و اون دو تا هم مشغول خودآرایی بودن :/ بعد من رفتم کمک مریم و بقیه هم که اومدن منو انیس آرایش نکرده بودیم و گفتیم همونجا آرایش می کنیم . عسل بانو :/ هم آرایشمون کرد بسی فراوان زیبا شدیم *-*
انسیه قرار بود ساعت 3 و نیم بیاد که انقدر لفتش داد خواستیم زنگ بزنیم بگیم انسیه تولد خودته بیا دیگ :/ ساعت پنج اومد :||||| و وقتی اومد ما همه قایم شده بودیم و من فیلمبردار بودم از لحظه ی ورودش ^^ بعد اومد داخل و رفت جلو آینه به موهاش نگاه میکرد که چتری کوتاهشون کرده بود یهو مونا از پشت سرش تو اتاق زد بیرون برف شادی رو خالی کرد روش و ما هم جییییییییغ و تولد مبارک و اینا و اشک شوق انسیه *-*
و خلاصه که خیلیییییییی خوب بود . عکسا رو بعدا میزارم واستون
هعیییی
ای کاش سال بعد نمی رفتم از این مدرسه
چقدر زود بزرگ شدم :|
و من تازه معنای این جمله رو می فهمم که میگه :
"و ناگاه چه زود دیر می شود"
پی نوشت : امروز آخرین امتحانمون هم دادیم و خلااااااااص *-*

آآآآآآآآآآآآآآآآه
زندگی سِلآآآآآآآآآم
مردم سِلاآآآآآآم
آهااااااااااااااااااای
سلاااااااااااااااااام
خب من امروز امتحان علومو هم دادم فک کنم فقط 0/25 غلط داشتع باشم البت اگع یهو غلطا زاییدع نشن :|
#زایش_غلطها :////
راستی تو مد یع دختری هس اسمش اسماس هفتمع بعد تو مینی بوسمونع دوست نیایشم هس من مامانشم *-* انقدرررررررررررر دوسش دارم چال چالیه *-*
چند دقیقع پیش هم پیشم بود با نیایش اومد پیشم *-* ♥
لاو شی :)
دیگ اینکه فردا امتحان قرانه و پس فردا هم پیام و سه شنبه هم انشا که مثل بقیه روزا میریم مدرسه و میمونیم تا ساعت 12 :/
دوشنبه هم که تولد انسیه س و بیشتر بچه ها میان
من آنا مونا انیس یاسی مریم صبا عسل ملینا .
هممون هم قراره شومیز بپوشیم
خب فعلا
دیروز (27 دی) تولد انیسم بود *-*
تولدت پس پس مبارک لاولی:) ^^

ویییییییییییییژ
من وارد میشومممم
پس از سال های بی نتی T~T
آااااااه
انقد دلم براتون تنگ شدع بود :")
امروز وقتی نت استان ما هم وصل شد از خوشحالی هی فقط جیغ میزدم *-*
خاب چاخابارا ؟؟؟
چه میکنین ؟
منه بدبخت شنبه امتحان ریاضی دارم از فصل 1 تا 3 -_-
اصلا هم حوصله ندارم بخونم خیلی خسته شدم این هفته :|
چهارشنبه هفته بعد هم المپیاد ورزشی داریم و میخوایم ورزش صبحگاهی انجام بدیم با اهنگ بیست هزار ارزو از محسن چاوشی .
فیلمش تو نت هست البته مال ما یکم فرق داره .
اگه شد فیلم ورزشمون رو براتون میزارم .
خب دیگه
همین :|

سلااااام سلااااام
بنده پس از مدت نه چندان طولانی به آغوش گرم :/ نت بازگشتم
تو این چند روز اصلااااا حوصله نداشتم بیام تو وب و فقط با گوشی میومدم کامنتا رو میخوندم :|
روز اول مدرسه هم خیلییی خوب بود ^^
من که تایم مدرسم همیشه صبحه :/ با مینی بوس هم میریم و میایم *-* انقد کیف میدع
هر روز هم ملت و اسکل میکنیم XD
یا زبون درمیاریم برا پسرا XD
عرررر
یا هم اسپیکر میاریم اهنگ میزاریم *-*
این هفته هم دو تا امتحان داریم :| علوم و عربی :/
اونم از هشتم :|
به قول خودشون میخوان یاداوری بشه برامون XD
عرررر
امسال منو صبا نشستیم میز اخر :/ از کلاس اول تا هشتم من میز اول بودم ولی میز اخر خیلی باحاله و البته بسی خواب آور :|
من توی مدارس میام البته شاید خیلی کم .
پس شماام خواهشا غیب نشین -_-
♥ فعلا ♥

:
عام سلام :|
مشکل من با کامپیوتر گرام حل شد ^^
الان من دربست در خدمتتونم :) خب من یه وب توی بیان زدم اما متاسفانه بلد نیستم مطالب وبمو از اینجا به اونجا انتقال بدم ؟ :"
#من_هیچی_بلد_نیستم :"|
دلم نمیاد این وبلاگ و خاطرات رو همینجور رها کنم و برم . این وبلاگ و مطالبی که توش نوشتم یجورایی انگار خود منن . این مطالب و این وبلاگ این "ستایش" هستن . اگه نباشن انگار من شناسنامه ندارم .این وبلاگ انگار نه کل زندگیم ، ولی بخش بزرگی از زندگیمه :)
واسه همین اگ قراره نابود شه من نمیزارم ، مطالبشو انتقال میدم که تا ابد و یک روز باقی بمونن ! حتی اگ دیگ ستایشی شبیه این ستایش وجود نداشته باشه اما این وبلاگ ، مطالبش و یاد و اسم نویسندش باقی بمونه ^^
خب خب دیگ چخبرا ؟ من که این روزا مشغول کلاس آنلاین و از این چرت و پرت هام :| وضع این روزای گالری من دیدنیه D: همش جزوه و تکلیف و . D:
و من همچنان از دو ماه پیش تا الان در قرنطینه به سر میبرم :"| البته گه گاهی با خونواده ی گرام میریم در دل طبیعت هوا خوری XD
چند عکس گوگولی از حال و هوای این روزام رو تو ادامه گذاشتم براتون ^^

آخرین جستجو ها

ssanrenfpasce شرایط,واگذاری,اقساطی,خودرو mercigoogle granelcilu نصرآباد ماربین اصفهان Morteza Zarlaki worksundtoscgang lysimentput گرافیک معاصر (معاصرگراف) slimdaisuscha