محل تبلیغات شما
سلاااااااااااام
چطورمطورین ؟ من که عالی عالی اممممممم
امروز خیلی حس خوبی دارم :)
خیلی خوش گذشت امروز تو مدرسه ، امروز واسه اولین بار ( البته نه اولین بار :/ ) تو ایذه برف اومد *-* تصورتون از اینکع میگم برف اومد این نباشه که واقعااا برف اومد :| نه یه دونه های کوچولو موچولو مث تگرگ تقریبا که وقتی میومدن پایین زود آب می شدن :|
بعد ما هم زنگ اخر معلم نداشتیم رفتیم تو حیاط دستا همو گرفتیم و می دویدم و جیییییییغ و رقص و دست *-*
انقدر حال داد *-* زیر بارون خیس شدیم می دویدیم دستا هم تو دست هم *-*
بعد رفتیم داخل کلاس و آهنگ می خوندیم بلــــــــــند . بچه ها کلاسا دیگ هم فقط اعتراض می کردن و ما هم عین خیالمون نبود :|
خیلیییییییییی بیشتر از خیلی خوش گذشت ^^ یاسی و فاطیما هم آشتی کردن ^^ از دیروز قهر بودن سر ی چیز چرت کوچیک
فاطیما گریه ش گرفت رفت واسه صلح پیش یاسی بعد یاسی بغلش کرد *-*
بعد امروز آقای شهولی نمیدونم چرا نیومد دنبالمون برا برگشتن ، منم نمیدونستم نیومده هی می گشتم دنبال مینی بوس یاسی هم باهام بود میخواست اسما رو ببینه (رو اسما کراش زده :| ) می بینم هستی یکی از بچه ها هفتمی از تو ی مینی بوس دیگ برام دست ت میده . مینی بوس هم داشت می رفت :|
منو یاسی هم بدووووو دنبال مینی بوس :/
بعد ی شیر دادم آقای چهارتنگی راننده مینی بوسه :| (امروز بهمون شیر دادن )
بعد هی میگفت نمیخوام مرسی منم می گفتم نه بخورین مفیده براتون :/
بچه ها هم خو از خنده ریسه می رفتن انگار من دلقکشونم :||||
بعد بهم گفت بیا بشین رو صندلی کنارم بهم بگو کجا برم ، هرجا تو گفتی میرم
بعد منم ذوووق *-* رفتم نشستم
بچه ها هم همه اینجوری از پررویی من 0.0
بعد به خواسته ی من احترام گذاشت و اول رفتیم محمد رسول الله و لج بچه های نوراباد دراومد
XD
دیروز ساعت 2 و نیم رفتم تولد انسیه که خونه مامان بزرگ مونا آنا قرار بود براش بگیریم . همونطور که میدونین انسیه نمیدونست میخوایم براش تولد بگیریم و قرار بود سورپرایز شه . وقتی من رفتم مونا و آنا و مریم و ساینا (دخترعمه مریم) همونجا بودن . مریم داشت تزیین می کرد و اون دو تا هم مشغول خودآرایی بودن :/ بعد من رفتم کمک مریم و بقیه هم که اومدن منو انیس آرایش نکرده بودیم و گفتیم همونجا آرایش می کنیم . عسل بانو :/ هم آرایشمون کرد بسی فراوان زیبا شدیم *-*
انسیه قرار بود ساعت 3 و نیم بیاد که انقدر لفتش داد خواستیم زنگ بزنیم بگیم انسیه تولد خودته بیا دیگ :/ ساعت پنج اومد :||||| و وقتی اومد ما همه قایم شده بودیم و من فیلمبردار بودم از لحظه ی ورودش ^^ بعد اومد داخل و رفت جلو آینه به موهاش نگاه میکرد که چتری کوتاهشون کرده بود یهو مونا از پشت سرش تو اتاق زد بیرون برف شادی رو خالی کرد روش و ما هم جییییییییغ و تولد مبارک و اینا و اشک شوق انسیه *-*
و خلاصه که خیلیییییییی خوب بود . عکسا رو بعدا میزارم واستون
هعیییی
ای کاش سال بعد نمی رفتم از این مدرسه
چقدر زود بزرگ شدم :|
و من تازه معنای این جمله رو می فهمم که میگه :
"و ناگاه چه زود دیر می شود"
پی نوشت : امروز آخرین امتحانمون هم دادیم و خلااااااااص *-*

یکم زِر با چاشنی کرونا :|

دندون پزشکی و یکم چیز دیگ

تولد انسی+امروز زیر بارون و برف

هم ,* ,تو ,رو ,| ,تولد ,* * ,مینی بوس ,بچه ها ,برف اومد ,قرار بود

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بقعه آقا سید علی كیا در شلمان در آتش سوخت + تصاویر brasanlymos BTS JIN IRANIAN FC Karin's info زندگی آرام کتابخانه عمومی حبیب الله امامی نمین Elizabeth's life سکوت سرد vetsonica Eugene's page